چه فکر میکنی و چه می شود
اینگونه شروع کرد:
روز ۲۲ بهمن ماه به پسرم گفتم برویم بیرون یک دوری بزنیم از بس به خاطر کرونا داخل خانه بودیم خسته شدم قبول کرد.
همین که رفتیم سوار ماشین شدیم. قلبم شروع به طپش شدیدی کرد صدای آن در معدهام انعکاس داشت و من راستش فکر کردم معدهام مشکل دارد. پسرم گفت حرکت کنیم گفتم صبر کن شاید حالم خوب شد ولی از شدت آن کم نمی شد. به طرف بیمارستان حرکت کردیم در راه سوره حمد، آیت الکرسی و صلوات می فرستادم. ورودی بیمارستان چند دقیقهای ایستادیم شاید بهتر بشوم ولی فایدهای نداشت راستش از کرونا میترسیدم، وارد بیمارستان شوم.
بلاخره داخل بیمارستان شدم. اول از نظر کرونا بررسی شدم خدا رو شکر مشکلی نبود. برای نوار قلب مرا به اتاقی راهنمایی کردن بعد از گرفتن نوار قلب معلوم شد قلبم ضربان بالایی دارد مثلا اگر بنا است ضربان یک قلب ۱۰۰ باشد ضربان قلب من ۲۰۰ بود. البته کسی به من چیزی نمی گفت.
خانم پرستار هدایتم می کرد به اتاقی تا بستری شوم ولی من از ترس کرونا می گفتم من می خواهم بروم. پرستار آخرش گفت خانم با این ضربان قلب بالا نباید از بیمارستان خارج شوید لطفا برو روی تخت دراز بکشید.
خلاصه تحت درمان قرار گرفتم و خدا رو شکر با تلاش کادر درمان بعد از دو ساعت از بیمارستان مرخص شدم ولی پزشک تاکید کرد که پیش متخصص بروم.
این اتفاق نشان داد کسی نمیداند یک لحظه دیگر چه اتفاقی قرار است رخ دهد تا میتوانیم قدر همدیگر را بدانیم و از نیکی کردن به هم دریغ نکنیم.
فرم در حال بارگذاری ...