دیر آمدم…دیر آمدم… در داشت می سوخت هیئت، میان “وای مادر” داشت می سوخت دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت بیشتر »
آرشیو برای: "آذر 1400"
یکی دائما کنار گوش ما می گوید: پول نیست! عشق نیست! کار نیست! یک صدای قدرتمند و مهربانانهای هم سعی و تلاش می کند تا به من و شما بگوید. هر چه امنیت بخواهی هست. هر چه ایده بخواهی هست. هرچه کار بخواهی هست. هرچه دوست خوب بخواهی هست. هرچه دلت محبت بخواهد… بیشتر »
*سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک☺ قرار گذاشتیم همخونه بشیم.* *خونههای اجارهای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا.* *میخواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتش هم به بودجهمون برسه. تا اینکه خونهی پیرزنی را نشانمان دادند. نزدیک دانشگاه،… بیشتر »