اینگونه شروع کرد:
روز ۲۲ بهمن ماه به پسرم گفتم برویم بیرون یک دوری بزنیم از بس به خاطر کرونا داخل خانه بودیم خسته شدم قبول کرد.
همین که رفتیم سوار ماشین شدیم. قلبم شروع به طپش شدیدی کرد صدای آن در معدهام انعکاس داشت و من راستش فکر کردم معدهام مشکل دارد. پسرم گفت حرکت کنیم گفتم صبر کن شاید حالم خوب شد ولی از شدت آن کم نمی شد. به طرف بیمارستان حرکت کردیم در راه سوره حمد، آیت الکرسی و صلوات می فرستادم. ورودی بیمارستان چند دقیقهای ایستادیم شاید بهتر بشوم ولی فایدهای نداشت راستش از کرونا میترسیدم، وارد بیمارستان شوم.