فارقِلیط کیست؟
فارقِلیط کیست؟
مرحوم فخر الاسلام، مؤلف کتاب «أنیس الاعلام»، ابتدا یکى از کشیشهای بزرگ و معروف مسیحى بود، اما پس از مدتى پى به حقانیت اسلام برد و چون مردى آزاده بود، مسلمان گردید و چند کتاب نیز در رد مسیحیت و یهود نوشت.
او مقدمات مسلمان شدن خود را چنین تعریف مىکرد:
«وطن من آمریکا است» پدرانم همگى کشیش و از علماى مسیحى بودند.
از ابتداى جوانى، شوق تحصیل علوم دینى را داشتم، بنابراین سرگرم علوم دینى شدم و کمکم مدارج علمى را طى کردم، تا اینکه کوچ کرده و خود را به کلاس درس «پاپ اعظم» رسانیدم.
در مجلس درس او چهارصد نفر شرکت داشتند و من در میانشان از هوش و استعداد بیشترى برخوردار بودم، به همین دلیل موردعلاقه پاپ شدم، بهطوریکه تنها کسى بودم که اجازه ورود به حرم پاپ را داشتم.
روزى به مجلس درس پاپ رفتم، او نیامده بود، گفتند امروز پاپ مریض است و نمىآید، شاگردان خودشان بحث مىکردند.
صحبت راجع به کلمه «فارقلیط» بود که این لفظ در «انجیل» آمده است هر کس آن را طورى معنى مىکرد و چیزى مىگفت.
من به دیدن پاپ رفتم، او در بستر افتاده بود، گفتم:
«به مجلس درس رفتم، شما نیامده بودید، ازاینرو به دیدنتان آمدم».
«پاپ پرسید: در نبودن من هم، مباحثه برقرار بود؟»
گفتم: «آرى، در مورد کلمه فارقلیط بحث مىکردیم عدهاى مىگفتند به معنى «تسلیت دهنده است»، حضرت عیسى فرموده است: «من مىروم و پس از من فارقلیط مىآید».
پاپ گفت: «هیهات، هیچکس خبر از معنى آن ندارد».
تا این جمله را گفت، من که شیفته جمال بودم، دامنش را گرفتم و از او خواستم که معنى این کلمه را به من بگوید. او گفت: صلاح نیست، زیرا اظهار معنى آن براى تو و من ضرر دارد».
من اصرار کردم و او را سوگند دادم، پاسخ داد:
«من این کلمه را به تو مىگویم، به شرطى که تا وقتى من زندهام آن را فاش نکنى».
من پذیرفتم. او گفت:
«این کلید را بردار و آن جعبه را بازکن، در آن، جعبهای قرار دارد، آن را هم بازکن، در آن کتابى به زبان «شریانى» وجود دارد که هزاران سال قبل نوشته شده است»؛
وقتى کتاب را برداشتم، گفت: «فلان صفحه را بیاور» آن صفحه را پیدا کردم، دیدم راجع به کلمه فارقلیط بحث کرده است و گوشهای نوشته؛
«فارقلیط همان حضرت محمد (صلیالله علیه و آله و سلم) است».
پرسیدم «این محمد (صلیالله علیه و آله و سلم) کیست؟»
پاپ پاسخ داد: «همان کسى که مسلمانان او را پیامبر مىدانند».
گفتم: «پس مسلمانان بر حق هستند؟»
گفت: «آرى»
پرسیدم: «پس چرا شما حق را ظاهر نمىکنید؟»
پاپ گفت: «افسوس که من در آخر عمرم به این راز پى بردم، اما اگر آن را اظهار کنم، حکومت مرا مىکشد، به هرکجا روم، حتى در میان مسلمانها حکومت مرا پیدا مىکند، و به قتل مىرساند، صلاح من سکوت است، ولى تو جوان هستى، مىتوانى فرار کنى و بروى».
دستش را بوسیدم و از او خداحافظى کرده و همان روز به راه افتادم، تا اینکه وارد «شهر شام» شدم، لطف خدا شامل حال من شد، مرا به یکى از علماى «شیعه» معرفى کردند.
به دست او اسلام آوردم و صرف و نحو و منطق و معانى بیان را خواندم، سپس به «نجف اشرف» رفتم و خدمت «سید کاظم یزدى» و «آخوند خراسانى» به مرحله اجتهاد رسیدم، پسازآن براى زیارت آرامگاه حضرت امام رضا(علیهالسلام) به ایران رفتم».
در تهران خبردار شدم که مسیحیان چند کتاب در رد اسلام نوشتهاند، خداوند به من توفیق داد که چند کتاب در رد آنها بنویسم و تهمتهایشان را پاسخ دهم».
مرحوم فخر الاسلام، بیست جلد کتاب بابیانی شیرین و لذتبخش نوشته است. بهراستیکه این تائید الهى در نصرت اسلام است که یک نفر همه تبلیغات مخالفان را باطل نماید.
تفسیر نمونه، ج ۱، ص ۱۴۹
فرم در حال بارگذاری ...