مدرسه دخترانه "سیدالشهداء علیه السلام" و کابل کربلا شد.
شنیدم اسم مدرسه ات هم نام شهید عطشان کربلا بود.
مدرسه دخترانه “سیدالشهداء علیه السلام” و کابل کربلا شد.
میخواستم چای افطار را تو دم کنی، پدرت میخواست نان سفره را تو برایش بیاوری، چه شد که تکه تکه های بدنت میهمان سفره افطار شد؟؟؟
منتظر بودیم مثل هر روز با خنده های دخترانه ات خانه را پراز عطر یاس کنی
نگفته بودی افطار مهمان مدرسه سیدالشهدایی
تو نیامدی اما چقدر خانه مان امشب بوی یاس میدهد.
دعای افطارت را زود خواندی و چه زودتر مستجاب شد، تقبل الله دخترکم، روزه ات قبول، چرا کام تشنه ات خونین است؟
نازنین دخترم، میدانی رقیه سه ساله هم دهانش خشک بود.
میدانی که چقدر شبیه شدی به بی بی سکینه، دختر ارباب بیکفن که از عمو طلب آب کرد؟
تشنه و گرسنه بودی اما تو را به اسیری نبردند، طعم خار مغیلان و محمل عریان را هم نچشیدی
اما چه زیبا شده بودی وقتی به خواستگاری شهادت بله گفتی و از خون خضاب کردی و به حجله وصال قدم گذاشتی
هلهله بکشید و نقل بپاشید و شیرینی قسمت کنید، قربانی آماده است؟! زود باشید
من امشب دخترکم را با کفن سپید به خانه آخرت بدرقه میکنم.
نمیدانم دخترک معصومم، من امشب غمگین ترم یا مولایم، نمیدانم من عزادارترم یا امام زمانم
اما انگار میشنوم ناله های غریبانه ای را که با تکرار روضه یاس کبود و عمه سه ساله اش، امن یجیب میخواند و اذن ظهور میطلبد.
دخترکم آسوده بخواب، آرام بگیر، گویی جهان آنچنان خفته است که نه گوشی شنید ناله آخرت را و نه چشمی دید پارچه خونین لباس مدرسه ات را شاید هم تو صدایت، ناله ضعیفی بود که چرتشان را پاره نکرد.
آخر با کام تشنه و زبان روزه که نمیشود فریاد زد..
یا غیاث المستغیثین!
✍
فرم در حال بارگذاری ...