خاطره یک رزمنده از دفاع مقدس پدرم میگفتن توی ارتفاعات شمشیر دیدبان بودم شب زمستون برف تا کمر اومده بود قرار بوده صبح حمله ی سنگینی انجام بشه از طرف ارتش عراق خبر گرفته بودیم. میگفت من و رفیقم نشسته بودیم یهو گفتم فلانی بیا یکم اذیتشون کنیم عراقی ها… بیشتر »
کلید واژه: "دفاع مقدس"
بدون شرح… بیشتر »
?چفیه چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن، داد میزد: آهــــای…چفیه ام، سفره، حوله، لحاف، زیرانداز، روانداز، دستمال، ماسک، کلاه، کمربند، جانماز، سایه بون، کفن، باند زخم، تور ماهی گیریم …هــــمـــه رو بردن !!!? دارو ندارمو بردن???? شادی روحشون… بیشتر »
?یک رزمنده قدیمی دیروز و پیر خانه نشین امروز که دیگر در این هیاهوی روزگار کسی با او کاری ندارد تشبیه جالبی کرده که قابل تامل است … ?اون موقعی که بیرانوند پنالتی بهترین بازیکن جهان رو مهار کرد و توپ و جوری محکم بغل گرفت که شهره خاص و عام شد. خدا… بیشتر »
نه اسب امام زمان دیدیم نه برای حورالعین جنگیدیم ما کهنه سربازان جنگ، شاید اکنون *پریشان* باشیم اما *پشیمان* نیستیم. همان *رزمندگان پیادهایم* که *سواری* نیاموخته و به *وسوسهی کسب مال و قدرت* نرفته بودیم. سن ما کم بود ولی هدفی بزرگ داشتیم. *تعداد ما*… بیشتر »